ثناثنا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

نفسم دل از بهشت كند اومد تو دل ماماني

خاطره زایمان

من دوشنبه خونه خواهرم بودم و از عصر باز دندون درد خفيف داشتم که بعد شام ميومديم خونه به همسرم گفتم قطره پرسيکا تموم شده بخر بريم خونه اونم خريد و اومديم من قرقره کردمو ساعت دوازده خوابيدم و سعت يک و نيم از درد خيلي شديددندان بيدار شدم و ازيه طرف سرما خوردگي و اينا و اينکه انگار بچه تو قفسه سينه ام گير کرده و درد دارم تا ساعت شش و نيم صبح دردهارو تحمل کردمو به همسري هم نگفتم بالاخره بيدارش کردمو گفتم امروز نرو گفت نميشه بايد برمو مرخصي بگيرم بيام  تواين فاصله زنگيده بود به مامانم که بياد پيشم ساعت هشت مامانم رسيد خونمون و بعدش من شکم درد گرفتمو زنگيدم به همسرم که تا ده بيا بريم مطب  اومدو مادرمو برديم خونشون و رفتيم مطب بعدش رضا...
13 دی 1392

روز ایی که گذشت

سلام عزیز دل مامان خوبی خوشگلم ببخش که خیلی دیراومدم سر وبلاگت اخه سرم خیلی شلوغه اما چند روزی که گذشته رو برات تعریف میکنم   پانزده ابان قراربود جواب ازمایشم اماده بشه که گرفتم و با بابایی بردیم بیمارستان نجات تا اونجا به دکتر زنگ بزنند و بگن اوضاع چطوره  من داخل بخش زنان زایمان شدم وبابایی بیرون بودنددفع پروتین داشتم و شدیدا ورم کرده بود.بهمدستگاه وصل کردند تا نوارقلبی تورو بگیرن که گفتن چندان جالب نیست انگاردنیاروسرم خراب شد. به خانوم دکتر زنگ زدند وگفت صبح ساعت هشت بیمارستان بهبود باشه تا خودمببینمش منیه ربع به هشت اونجا بودم ووقتی خانوم دکتر اومد باهاش به بخشزایمان رفتم اونجا دوباره فشارمو گرفتن و باز مانیتورینگ شدم ...
13 دی 1392
1