خاطره زایمان
من دوشنبه خونه خواهرم بودم و از عصر باز دندون درد خفيف داشتم که بعد شام ميومديم خونه به همسرم گفتم قطره پرسيکا تموم شده بخر بريم خونه اونم خريد و اومديم من قرقره کردمو ساعت دوازده خوابيدم و سعت يک و نيم از درد خيلي شديددندان بيدار شدم و ازيه طرف سرما خوردگي و اينا و اينکه انگار بچه تو قفسه سينه ام گير کرده و درد دارم تا ساعت شش و نيم صبح دردهارو تحمل کردمو به همسري هم نگفتم بالاخره بيدارش کردمو گفتم امروز نرو گفت نميشه بايد برمو مرخصي بگيرم بيام تواين فاصله زنگيده بود به مامانم که بياد پيشم ساعت هشت مامانم رسيد خونمون و بعدش من شکم درد گرفتمو زنگيدم به همسرم که تا ده بيا بريم مطب اومدو مادرمو برديم خونشون و رفتيم مطب بعدش رضا...
نویسنده :
مامان و بابا
12:08